سینا پارسیان وقتی نیستی
با هرقدم که داری از من دور میشی
حس تنهایی بهم نزدیک میشه
تنها ستارم توی هفت تا آسمون بودی
بری دنیای من تاریک میشه
با رفتنت شاید دیگه هیچ وقت نتونم شاد باشم
با حسرت یه آرزوی کهنه و پوسیده دارم تو جوونی پیر میشم
هر روز تو زندون تنهایی با ببر تیز دندون غمت درگیر میشم
کی میشه از دست تو و زندون تو آزاد باشم
وقتی نیستی خونه عین یه مکعب تو خالی سوت و کوره
کاشکی زود پاییز شه بارون کل این شهرو بشوره
که هرجاشو که پا میذارم هی یادت میفتم
وقتی نیستی با خیالت بعضی وقتا سر میز شام میشینم
گاهی اصلا واقعا انگار دارم تورو میبینم
من از بس که بهت بیمارم هی یادت میفتم
نظر خود را بنویسید